نامه ای به عشق
عشقم ؛...
این آخرین نامه ای نیست که همزمان با نشستنت در این دل برایت می نویسم . کلمه ای است کوچک از عمق قدسی قلبم با آه اشتیاق و لبخند امید .
هر ساعت وهر روز وهر ماه ،به سلامت باشی . از زیبایی تو گفتن کار من نیست ، الهه زیبایی . تصویرت را پیکاسو ها نمی توانند نقاشی کنند ،و
صدایت را داوود ها نمتوانند بخوانند . این ها که خواهم نوشت ناگفته های است از این قلبهایمان که نه قلبم ، در هم پیچیده با رشته های عمق جانم که به
پایت محکم پیوند می زنم .
پگاه بر قله ای بلند از آنها که هنوز کسی فتح نکرده است می ایستم وبه دمیدن خورشید وریزش شعاع طلا گون موهایت خیره می شوم. این تصویر
آسمانی نقش بسته بر لوح ضمیرم تا وقتی دریای چشمهایت را ندیده بودم زیباترین بود . وقتی کشتی ام به لنگر گاه آبی چشمهایت رسید بر عرشه اش
ایستادم نگریستم تا ببینم این مثلث برمودای که حرفش را می زنند کجاست . الحق که صد چندان بود از آن چه وصفش می کردند .
حالا دیگر هر آنچه می خواهی بکن ،وهر آنچه خواهی بگوی ، تنها شاد باش ،که شادی تو آن چیزی است که هر عاشقی می خواهد ...
+ نوشته شده در دوشنبه دوم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 22:43 توسط سامان
|