وقتی ستاره ی من شدی هیچ تلسکوپی هنوز تو را ندیده بود و یا کشف نکرده بود. وقتی کهکشان من بودی هیچ منجمی هنوز به بودنت پی نبرده بود. وقتی دروازه بان دروازه ی دلم شدی هنوز خط هیچ دروازه ای را نکشیده بودند. وقتی دلم به چشمان تو میدان داد هنوز کسی درست نمیدانست دایره چیست.وقتی رنگین کمان صدایت کردم همه به ان چیزی که بعد از باران در می امد میگفتند مهمان هفت رنگ ناخوانده. وقتی قصه ی دو رقمی اردیبهشت را رنگ حقیقت زدم هیچکس تا ده بیشتر بلد نبود بشمرد . وقتی مجنون شدم صحرا هنوز افتتاح نشده بود. وقتی تو زیبای من شدی هنوز نیمی از ماه برای کلی دنیا ناشناخته بود.وقتی مخاطب نامه های من شدی همه برای پرسیدن حال همدیگر از پروانه ی بنفش کمک میگرفتند.وقتی صدایت کردم هنوز کسی معنی انعکاس صدا در کو ه ها را نمی فهمید من در کوه صدایت کردم و همه از صدائی که بر گشت ترسیدند و من شادمان شدم از این که هیچ رقیبی ترا از من نخواهد دزدید. وقتی عاشقت شدم همه خواب بودند . وقتی بدرقه ات کردم ان هم با اشک هیچ کس اشک را دلیلی برای بدرقه نمی دانست و هیچ کس توی چشمانش یک مروارید گریه هم نداشت.وقتی دریای من شدی همه ی انانی که حالا اقیانوس صدایت میکنند در حال کندن قنات برای پیدا کردن جرعه ی ابی برای رفع تشنگی بودند.وقتی پیدایت کردم همه فکر میکردند دنیا یعنی یه عالمه انسان . وقتی دیوانه ات شدم تصور همه از دیوانه کودک سنگ به دستی بود که خشم چشم درشت و سنگ بزرگ توی دستش همه را می ترساند وقتی نوشتم چشمان تو عسل است مردم هنوز نمی دانستند عسل گیاه نیست. وقتی نوشتم رفتنت اتش به جانم میزند اینجا فکر میکردند که تنها چوب ها میسوزند بی انکه بدانند گاهی از اتش گرفتن بسیار است که انسان چوب میشود . خلاصه وقتی تو را فهمیدم هیچ کس هنوز خود را نفهمیده بود. اما تو وقتی ستاره شدنت را همه فهمیدند کم شدی نگذاشتی حتی بشمارمت منی که تنها یک را میشمردم و دو یک را که کنارهم یازده میشد .وقتی همه کهکشان شدنت را فهمیدند غیب شدی جوری از افق پنجره ی اتاق من گذشتی که با تلسکوپ هم دیده نشدی. وقتی هم دروازه بانی ات را بلد شدند خط دروازه ی دلم را پاک کردی و شستی یادت رفت زمانی که من دریا صدایت می کردم عده ای در حال کندن قنات بودند . جرم من این بود که برایت بنویسم تو اقیانوس منی و تو بزرگ شدن را وفا بیشتر دوست داشتی. کوچک شدم این اخرین جمله ی این گلایه است . وقتی بزرگ بزرگ شدی من کوچک کوچک شدم کوچکتر از صفر ان دهی که اخرین جمله ی معلومات کودکی های ان ها بود که نمی دانستند اگر یازده نباشد تو حالا بیست ان ها نیستی . باشد بزرگ شو مثل دنیای من نه مثل دنیای ان ها من هی دارم کوچک و کوچکتر میشوم اب میشوم درست قد ذره های خاک قنات ان سال های دور گذشته بزرگتر شو دنیای من ستاره ی من کهکشان من بزرگ شو نمی دانستم بزرگ را دو جور معنی میکنند بزرگ در لغت نامه ی ان ها یعنی مشهور و من این گونه معنایش میکنم کسی که عاشقش را کوچک نکند وقتی که خودش بزرگ می شود . اما تو مثل هیچ کس نیستی بزرگ هر دو لغت نامه ای بزرگ شو بزرگ باش تا من دیگر دیده نشوم مثل گنجشکی که از بالای هواپیما نقطه هم نیست. سه نقطه کوچک عاشقت به احترام دو حرف اول اسمت که سه نقطه دارد. کسی که بزرگ ترین ارزویش کوچک نشدن تو و کوچکترین ارزویش بزرگتر شدن که نه باز هم بزرگ تر شدن توست. نام تو را با حرف بزرگ و نام خودم را با حروف کوچک مینویسم که شاید به تصور مردم روزگارمان نه از بزرگی تو کم شود و نه از کوچکی من .به قول قدیمی های خوب:خدا از بزرگی کمت نکنه.خیلی ها معنایش را خوب میفهمند اما من درست معنایش را نمی فهمم شاید یعنی خدا بزرگی ات را کم نکند احتمالا همین است پس این را هم برای راحت تر شدن خیالم مینویسم برسد به دست بزرگی که اگر بزرگ بودنش را زود تر نمی فهمید دیرتر کوچکم میکرد.