دلم رمیده شدوغافلم من درویش؛که این شکاری سرگشته راچه آمدپیش؛چوبیدبرسرایمان خویش میلرزم؛که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش؛نه عمرخضربماند نه ملک اسکندر؛نزاع برسردنییه دون مکن درویش؛زآستین طبیبان هزارخون بچکد؛گرم به تجربه دستی نهندبردل ریش